امير عليامير علي، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

جیگر طلا عسل بلا

اولین خاطره زیبای عشق

خوابه خواب بودم ،چشمم رو که باز کردم دیدم هوهو این دیگه کیه؟                                                   یه دخمل خوشگل و ناز که داشت من رو نگاه میکرد                                        &...
19 دی 1391

آلودگی هوا

سلام به همه من برای شنبه مرخصی گرفته بودم که ه علت آلودگی هوا شهرتهران به استثنای شرکت ما تعطیل شدآخه ریه های کارمندای این شرکت دستگاه تسویه داره آلودگی ها تاثیری روش نداره به ناچار از اونجا که شیفت ما باید می اومد سرکار مرخصی لغو شد ولی در عوض یک شنبه تمام وقت در خدمت امیر علی خان بودیم بیچاره بچه ام چون صبح تکونش ندادم بیدار نشد و تاساعت ١١ با مامانش لالا کرد اساسی وبعد که بیدار شد چشمش به من اوفتاد از ذوق نمیدونست چیکار کنه چنان دست و پا میزد که نگو یه دفعه میخندید یه دفعه غل میخورد و خلاصه کارهای آکروباتیک با موزیک متن اجاره میکرد ولی دیگه مگه منو ول کرد تا میخواستم بلند شم میزد زیر گریه طفلی فکر میکرد میخوام برم تا بلاخره ...
18 دی 1391

اولین تلاشهای امیر علی

بعد چند روز اومدیم بگیم چه کارها که نکرده فندق مامان عزیزم قربونش برم همه اش ناراحت بودم چرا مثل بقیه بچه ها تو روروئک نمیشینه همه از ٥ ماهگی میشینند امیر علی رو مینشوندم رو روروئک ولی تلاشی نمیکرد و خیلی غمگین میشدم آخه ماشاالله ماشالله چشم کف پاش از ٤ ماهگی صاف می ایستاد و تاتی تاتی میکرد که همه تعجب میکردند ولی ناگهان بعد کلی فکر کردن متوجه شدم شاید قد این روروئک بلنده که نمیتونه حرکت کنه که بعداز کوتاه کردن قد روروئک توسط بهترین بابای دنیا امیرعلی خان دنده عقب شروع به حرکت کرد و مابسی مسرور و خوشحال شدیم  وای خدا فقط میدونه چه قدر ذوق کردیم مخصوصا وقتی که رفت به سمت میز عسلی و رومیزی روکشید من داشتم از ذوق خفه میشدم ...
13 دی 1391

بدون عنوان

سلام به همه دوستای عزیز ممنون که از وبلاگ امیر علی جان بازدید کردیدو نظرتون رو خوندیم .بابت وقتی که گذاشتید ممنونیم .راستی به سایت هاتونرفتیم و به بچه های نازتون رای دادیم خداحفظ شون کنه خیلی خیلی نازبودن
9 دی 1391

واکسن سه گانه

امروز هفت دی نود ویک من بابا رفتیم واسکن زدیم.  تا رفتم تو فهمیدم قراره بهم آمپول بزنن سریع جیم شدم با مامی وبابا مهمونی خونه دوست مامان خاله اکرم رفتیم خیلی هم خوش گذشت.راستی یادم رفت بگم برخلاف ٤ماهگی اصلا" تب نکردم و گریه  هم که هرگز.   ...
7 دی 1391

اولین شب یلدا

۵شنبه من روزشیفت کاری ام بود بنابراین امیرعلی پسر گلم رفت خونه عمو علی ازسرکار رفتم دنبالش و ساعت ۲ اومدیم رسیدیم خونه و غروبی تصمیم گرفتیم بریمخونه مامانی برای برگزاری اولین شب چله پسر نازم و رفتیم دیدیم خاله فریده هم اونجاست   کلی پسر گلم کیف کرد و کلی شیرین کاری کرد تازه کلی هم برای مامانی و بابایی اووووووووووو بو وووووووو پیییییییییییییییییییییییف کرد با تمام قدرت ...
5 دی 1391

ماجرای مهد کودک رفتن امیر علی

هرچی به۲۷ آذر نزدیک میشدیم استرس و نگرانی من وباباصادق بیشتر میشد مونده بودیم امیرعلی روکجا بذاریم و اولین و آخرین گزینه مامهد کودک بود بعد کلی پرسش به این نتیجه رسیدیم که امیر علی رو بذاریم مهدشهرزاد که ۱ روزم بردمش اونجا ولی دلم خون شد یه روزکه ما نبودیم عمو وزن عموی امیرعلی به بابا صادق گفتن چرا مهد بچه رو بذارید پیش ما .......... من و صادق هم بی معطلی قبول کردیم و این شد که امیر علی رو هر روزصبح میبریم خونه عمو علی ولی هیچی رسیدگی خودم نمیشه طفلی بچه ام تو این یه هفته کلی سبک شده ازته دل برای همه مامان ها و بچه ها دعا میکنم خدا کمکشون کنه اینروزهای سخت رو بگذرونند دیشب هم رفتیم خونه عموعلی تا یه هدیه کوچولو بدیم به زن عمو که دید...
5 دی 1391

این چند روز

من از ۲۷ آذز اومدم سرکار امیر خان روز اول پیش عمه سیمین و مامان جون بود   روز ۲ و۳ پیشخاله فریبا بود روز ۴ پیش عمو علی بود چقدر این روزهاسخت میگذره دلم تیکه تیکه میشه وقتی امیرعلی رو میذارم جایی........   ...
5 دی 1391